mon amour

بدون عنوان

1390/4/20 14:52
نویسنده : تیفانی
124 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

روز پر استرسي داشتم.از هفته پيش آزمايشام اوضاعشون خراب شد و در به در دنبال يه تست داريم مي گرديم كه تو بيمارستاناي ايران انجام نميشه حتي تو اروپا و امريكا هم خيلي كم پيدا ميشه و نتونستم واسطه اي پيدا كنيم برامون بفرسته خارج. امروز يكسال از بارداريم ميگذره اگر ني نيم بدنيا مي اومد 4 يا 5 ماهش بود اما نيومد و من همچنان باردارم!!

دوباره روزاي نگراني و التهاب شروع شد، خداي من تازه يكم زندگيمون داشت شكل ميگرفت اما همه چيز بهم ريخت .باز فكر همسرم و همه خونوادم درگير بيماري من شد.تا هفته پيش داشتيم براي خريد خونه فكر ميكرديم و چند جا رو هم ديديم حتي از يه مورد هم خوشمون اومد براي كاراي ادامه تحصيل علي هم يه اقداماتي كردم اما انگار كه همه چيز طلسم شده! تا ميايم يه نفس بكشيم دوباره شروع ميشه.امروز كلي اين در و اون در زدم اما همه درها بسته بود.

خدايا نمي دونم تقاص چي رو دارم پس ميدم خداوندا نه تا حالا حقي از كسي خوردم نه لقمه حروم تو خونمون اومده اما بدجوري گرفتارم كردي . مگه من چند سالمه خدا جونم كه بتونم زير بار اينهمه سختي خم به ابرو نيارم من ديگه اون آدم 6 ماه پيش كه با شجاعت مي رفت زير سرم شيمي درمانيو به همه انرژي ميداد نيستم تو اين 6 ماه نابود شدم يه تار دور خودم تنيدم و اينقدر غممو تو خودم ريختم كه ديگه از جوونيو شادابيم اثري نمونده.

عزيز دلم چند روزه از ناراحتي حتي موقع كار هم تمركز نداره ، ديگه نه درس ميخونه نه دنبال كاراي مقالشه .چند روز پيش يهو متحول شد و نصفه شب رفت نماز شب خوند اومدم يواشكي نگاهش كردم ديدم داره سر نماز گريه ميكنه ، خدايا اينارو كه دارم مينوسيم خود شاهدي دارم چقدر زجر ميكشم خدايا خيلي بهت التماس براي هر كوفتي كردم براي هر چيز كوچيكي خيلي زجرم دادي ديگه بهت التماس نمي كنم اگر به يه سنگ اينقدر ناله و تمنا كرده بودم از خجالت آب ميشد.

سرنوشت من چرا اين شد؟ چرا از روزي كه با لباس عروسي اومدم تو اين خونه نكبت دامنم رو گرفت هرچي فكر ميكنم يه لحظه شاد تو اين خونه  صاحبخونه نامردم كه نميدونم گلنگ خونشو با چي زده نداشتيم.راه نجات ندارم دلم ميخواد برم تو يه زير زمين نمور اما در و ديوار اين خونه رو قلبم سنگيني نكنه اخخخخخخ علي نجاتم بده جون هركي دوست داري دستمو بگير ببر يه جاي ديگه

niniweblog.com

من سالم بودم پر از انرژي بودم دلم ميخواست خونواده شاد و قشنگي درست كنيم دلم يه بچه از جنس خودمون ميخواست حقم اين نبود بعد از اينهمه سختي قبل و بعد از ازدواج حالا اين نصيبم بشه به مادر شدن فكر ميكنم همه درداي دنيا مياد تو دلم تمام لباس بچه گونه هايي كه گرفته بودم و هرچيزي كه منو ياد بچه مي انداخت جمع كردم دادم به مامان قايم كنه جلو چشمم نباشن خدايا بازم دارم بهت رو مي اندازم منو از بيماري و تنهايي نجات بده از يه طرف بيماري داره جونمو ميگيره از يه طرف اين تنهايي و سكوت كه بيشتر باعث يادآوري بدبختيام ميشه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مامان نيكا
19 تیر 90 15:30
سلام
دلم گرفت از دلتنگيهات، فكرشو كه مي كني باز هم برمي گردي رو به خدا آخه كي جز اون مي تونه كمكت كنه، خودت هم بيشتر به خودت كمك كن، نذار مشكلات از تو قوي تر بشه، برات دعا مي كنم عزيزم


مرسي مامان نيكاي عزيز از خدا مي خواهم سلامتيتون رو حفظ كنه عزيزم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به mon amour می باشد